تخته سیاه سه بعدی
حکایت زندگی در قاب شیشه ای زمان
|
|||||||||||||||
نمی دانم چرا محرم امسال مثل سالهای گذشته نبود، شوروحال زیادی نداشت ، گرچه عزاداری ها بجای خود محفوظ بود و با اینکه هوا سرد و بارانی بود و مراسم سینه زنی و نوحه خوانی براه بود اما شوق هر سال دیده نمی شد حال چه بود ، نمی دانم ...ولی امسال را برای عزاداری به روستای نزدیکی در شرق کاشمر رفتیم به نام رزق آباد . مردم جلو تکیه علی اصغر جمع شده بودند و مراسم شبیه خوانی برگزار شد که حدود دوساعتی آنجا بودیم و چند عکس هم گرفتم که تقدیم می کنم.
وجند عکس دیگرهم از مراسم عزاداری روزهای قبل از تاسوعا و عاشورا که خصوصا شوق بچه ها جالب بود.
محرم یک فرهنگ است که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود . اگر کمی دقت کنید و نگاهی به آمار جرم و جنایت در این دهه بیاندازید متوجه می شوید که به شکل عجیبی جرم فروکش می کند و خصوصا در شبهای تاسوعا و عاشورا گرچه در شبهای احیاء هم همین وضعیت وجود دارد . جوانان سرشار از انرژی هستند و برای تخلیه در این ده روز بهترین جا تکایا است و این سرگرم شدن به عزاداری و احترام به سنت و فرهنگ محرم و خصوصا اعتقاد به گناه نکردن و خوب - بودن در این ایام آنها را از وقوع جرم دور می سازد و کلانتری ها خلوت است که خود از تبعات این روزهاست که کاش در همه سال بدینگونه بود و همه سال محرم بود احیاء... هر ساله کاشمریهای سراسر ایران که می خواهند دوستان قدیمی خود را ببیند فقط یک روز به این شهر می آیند، آن هم روز عاشوراست. هیئت های عزاداری در خیابان اصلی شهر (خ امام) عبور می کنند و در باغمزار جمع می شوند ، در همین مسیر خیابان از ساعت 6 صبح مردم به خیابان آمده تا ساعت 3 بعدازظهر و غروب خیابان امام به غروب عاشورای کربلاست.
یادمه بچه بودم خیلی دوست داشتم جزء سپاه جنی ها باشم (لباس های نارنجی داشتند و دور شمر می دویدند و تنها تکیه علی اکبری از این نمایش ها داشت ، بالاخره چندین سال صبح زود می رفتیم جلو تکیه تا مارو جنی کنن اما قسمت نمی شد تا اینکه یک سال صبح خیلی زود رفتم جلو تکیه ، آقایی بود که مسئول همین کارها بود و یک خانه قدیمی جلو تکیه بود و همانجا لباس های جنی ها و شمر و امام حسین و ... تنشان می کردند. آقا داد زد هر کس می خواهد سپاه جن بشود بیاید صف بایستد . ما هم خوشحال که دیگه امسال جزء سپاه جنیم رفتیم تو صف یکی یکی رفتند تو خانه .... به من که رسید آقا دستش رو گذاشت رو سینه من و گفت دیگه بسه اندازه شد برین هرچی التماس و خواهش که آقا : هم منو بزارین برم تو ...از ما التماس از اون آقای بداخلاق ممانعت... مجبور شدم برم تو تکیه و یکی از اون پرچم های بزرگ را بردارم و جلو هیئت تا باغمزار بریم ... بعد از عاشورا تا چند روز کمرم درد می کرد که نگو ..نه جنی شدیم و کمردرد هم گرفتیم .. .. بالاخره آقا نطلبید جنی بشیم هنوز که هنوزه هر وقت روز عاشورا سپاه جن را در تکیه علی اکبری می بینم کاملا اون بچه هارو درک می کنم که چقدر خوشحالند ... درباره وبلاگ
نام این وبلاگ را به یاد کارتون دوران کودکیم بنام تنسی تاکسی دو و چارملی گذاشتم.دو پنگوئن ماجراجو که هر بار با مشکلی روبرو می شدند و برای حل آن نزد آقای وپی می رفتند و او از داخل کمدشلوغش تخته سیاه سه بعدی خود را می آورد و با استفاده از آن تنسی و چارملی را راهنمایی می کرد. زندگی مثل یک پازل بزرگ است . من و تو ،اجزای آنیم ، زمانی زیباست که کنارهم قرار گیرند. موضوعات
آرشيو وبلاگ
وبلاگ دوستان
سایتهای مفید
تبادل لینک هوشمند
|
|||||||||||||||
|